شرلوک هلمز و تاج الماس

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


همانطور که صبح‌هنگام کنار پنجره ایستاده بودم و به خیابان بیکر نگاه می‌کردم گفتم: « هلمز، مرد دیوانه‌ای در خیابان است و از اینکه خویشانش به او اجازه داده‌اند خانه را به تنهایی ترک کند ناراحت به نظر می‌رسد. »

دوستم هلمز از صندلی راحتی‌اش برخاست و از بالای شانه‌هایم به بیرون نظری افکند. یک صبح سرد فوریه بود و برف‌های زیاد شب گذشته که بر زمین نشسته‌بودند در زیر انوار کم رمق آفتاب زمستانی چشمک‌زنان می‌درخشیدند.

مرد حدوداً پنجاه ساله، بلند قامت و اندکی فربه بود و لباس‌هایی شیک و گرانقیمت به تن داشت. اما رفتارش برازنده‌ی لباس‌هایش نبود؛ در حالی که از عرض خیابان عبور می‌کرد، دست‌هایش را در هوا حرکت می‌داد و سرش را به این سو و آن سو می‌چرخاند.

- « موضوع از چه قرار است هلمز؟ آیا او به دنبال پلاک خانه‌ای است؟ »




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

موضوعات مطالب